عمومی

محمدتقی جعفری، حکیم یا علامه؟

محمدتقی جعفری، حکیم یا علامه؟

واقعیت این است که در غیاب حکیمان دانای کل مانند صدرالمطالحین که به همه دانش های عملی و اکتسابی مجهز بودند، جامعه جدید ایران در صد سال اخیر افرادی را به وجود آورده است که اگر نگوییم حکیم، آنها را حکیم می نامند. سپس «مولا» یا «علامه». دانشمندانی که می توان آنها را یادگار دانش ایرانی در عصر جدید تاریخ ایران دانست و علامه محمدتقی جعفری یکی از آنهاست.

به گزارش دنیای 77، در یادداشتی به قلم حامد زر در دنیای 77 آمده است: «در تخیل گذشته تاریخی، گذشته تغییرناپذیر، رویای سرزمین ایران و خرد ایران، تصاویر زیبایی است که ارزش دنبال کردن و رویاپردازی را دارد. ” روزگاری ایران سرزمین هزار حکیم بود. شهر مملو از سایه وسیع درختان بلندی است که در پشت باغ‌های کوچک ایرانی با دیوارهای کوچک یافت می‌شوند و حکیمان در خیابان‌های خنک شهر قدم می‌زنند و به سخنان رهگذران گوش می‌دهند و مانند حلال مشکل پیر مگان معماها را حل می‌کنند. شهرها زیبا و معابد غنی بودند. مردم شهر با طبیعت دوست هستند و به خاک و آب احترام می گذارند.

چه ما وجود این شهرهای ایده آل را در زمانی که سنت دایره هستی بود بپذیریم، یا برای سنت گرایان به عنوان پدیده ارزش قائل شویم، نمی توانیم به سادگی یک واقعیت را نادیده بگیریم. این مفاهیم شهرهای سنتی، که توسط حکیمان متمرکز شده‌اند، قاب تصویری هستند تا افقی برای شهرهای واقعی امروزی فراهم کنند. آثار ويژه خيال در فلسفه و اسلام ايراني نيز به همين معنا اشاره مي كند. به بیان بهتر، دنیای خیالی ایرانی (دنیای آرمان های افلاطونی) مفهومی است که برای رسیدن به سعادت باید در دنیای عقلانی و واقعی منعکس شود.

اگر بر اساس این دیدگاه سنت گرایانه پیش برویم، باید اذعان کنیم که کار ایران از روزی رو به افول نهاد که مرکزیت حکیمان در شهرهای افلاطونی از بین رفت و چشمه دانشی که در باغ های ایران جاری بود، خشکید. درختان بی برگ شدند و سایه خنک خود را از دست دادند. اهالی شهر برای حل معماها نیازی به تایید خردمندان نداشتند و مشکلات حل نشدنی ماند و در نهایت محیط زیست ویران شد.

فارغ از آن دلتنگی و این تراژدی، باید قضاوت کرد که لحظه ای محسوس در تاریخ انحطاط ایرانیان و قطع ارتباط دانش ایرانی وجود دارد. اگر صفویان آخرین سلسله قدرتمند ایرانی بودند، در همان زمان صدرالدین شیرازی آخرین نماینده بزرگ دانش فلسفی ایران بود. اگر همه این گزاره ها پذیرفته شود، سرزمین ایران در طول چهار قرن اخیر نه تنها تمثیل مدینه پر رونق ایرانشهری را آشکار نکرده است، بلکه از نظر حکیمانه ای که آبادانی مدینه منوره به حضورشان وابسته بوده، پنهان مانده است. آثار خاص افلاطونی آنها را با جدایی عمومی و عرفانی مطالعه کرد. اما آیا با نوسازی شهرهای ایران در صد سال گذشته، شکوفایی و روحیه افلاطونی برای همیشه از ایران رخت بربسته است؟ حکیمی که وجودشان سرشار از شور حقیقت است نمی توانند در خانه ایرانی متولد شوند؟

واقعیت این است که در غیاب حکیمان دانای کل مانند صدرالمطالحین که به همه دانش های عملی و اکتسابی مجهز بودند، جامعه جدید ایران در صد سال اخیر افرادی را به وجود آورده است که اگر نگوییم حکیم، آنها را حکیم می نامند. سپس «مولا» یا «علامه». دانشمندانی که می توان آنها را یادگار دانش ایرانی در عصر جدید تاریخ ایران دانست و علامه محمدتقی جعفری یکی از آنهاست. این بزرگوار عالم و صاحب علم بود. هم فلسفه می دانست و هم عرفان. او از وایتهد انتقاد کرد و با برتراند راسل مکاتبه کرد. او هم حکمت متعالی را می شناخت و هم از ضعف هستی شناختی آن آگاه بود. او هم کلام اصلی کانت و هایدگر را درک می کرد و هم کلام اصلی مولانا. غور قرآن و عرفان و ادله را می دانست و احاطه به معارف گوناگون داشت.

اما آیا علامه جعفری می توانست نقشی را که صدرالدین شیرازی در جامعه جدید ایران در دوره صفویه و بعد از آن ایفا کرده بود، ایفا کند؟ شاید پاسخ منفی به این سوال بدیهی به نظر برسد، اما پاسخ به این سوال ساده نیست: آیا می توان محمدتقی جعفری را حکیم دوران جدید تاریخ ایران دانست؟ اگر حضور حکیمان مانع از ظهور مجلس با ضرورت تاریخ جدید نشود، یک عالم در جامعه تخصصی و پراکنده امروزی چه نقشی می تواند داشته باشد؟

به نظر می رسد برای شناخت مکان و زمان حکیمان دیروز و علمای امروز باید منتظر باشیم تا سیاحتی دیگر در تاریخ رقم بخورد و نظم تاریخ جدید به هم بریزد. تا آن زمان حکیمان را در قاب های زیبای سنت گرایان و در عالم خیال ایرانی خواهیم دید.»

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا